بچه بودیم یکی صدا زد،داداشی میای بازی کنیم بعد بازی گفت تو بهترین داداش دنیای ،دانشگاه رفتیم گفت،تو بهترین داداش دنیای،ازدواج کردو رفت بازم بهترین داداش دنیا شدم،او مرد زیر تابوتشو گرفتم به خودم گفتم اگه زبون داشتی بازم میگفتی بهترین داداش دنیای،اما بعد دفتر خاطراتشو نگاه کردم،نوشته بود ،عشقم بودی هستی اما از ترسم میگفتم بهترین داداش دنیای!
.